Document Type : Research Paper
Authors
1 Associate Professor of Public Law and Philosophy of Law, Shahid Beheshti University
2 Ph. D Candidate in Public Law, Tehran University.
Abstract
Keywords
مقدمه
آیا همانگونه که حکومتها مکلفاند برای شهروندانشان امنیت، رفاه و بهداشت فراهم کنند، نسبت به زندگی مطلوب آنان نیز مسئولاند؟ به این پرسش دو گونه پاسخ داده شده که مبنای عمل حکومتها قرار گرفته است و ارزیابی و تطبیق این دو پاسخ برای ارزیابی و مـقایسه نـظامهای حـقوقی کـشورهای مختلف ضروری است[1]: نخست پاسـخ مبتنی بر بیطرفی[2] و دیگری پاسخ مبتنی بر کمالگرایی[3]. به موجب رویکرد بیطرفی، باید مقولههای نخست (امنیت، رفاه و بهداشت) را از مقولة اخیر تفکیک کرد. طرفداران بیطرفی بر این باوراند که حکومتها باید نسبت به مقولة اخیر بیطرفی پیشه کنند و تنها با پرداختن به مقولات نخست، بستر مناسبی فراهم آورند تا شهروندان بتوانند زندگی مطلوب خود را انتخاب کنند و آن را عملی سازند. در نقطة مقابل رویکرد کمالگرایی قرار دارد که طرفداران آن بر این باورند که همان گونه که حکومتها بهحق در مورد امنیت، رفاه و بهداشت شهروندان تکالیفی برعهده دارند، در خصوص زندگی مطلوب آنان نیز مسئولاند.
گفتنی است از «زندگی مطلوب» با تعابیری چون «برداشتهای زندگی مطلوب[4]»، «برداشتهای خیر[5]» نیز یاد شده است. تعریف اجمالی این مفاهیم عبارت است از: باورهای اشخاص در مورد آنچه به زندگی آنها معنا میدهد یا آنچه در زندگیشان مهم است. به تعبیر دورکین، هر کس کم و بیش مفاهیمی را به کار میگیرد و از آنها پیروی میکند که به زندگیاش ارزش میدهند (دورکین، لیبرالیسم، 107). دین، اخلاق و تجربیات زیباشناختی از جمله مقولاتی هستند که میتوانند به زندگیهای افراد معنا بخشند و برای آنها مهم تلقی شوند.
نگارنده در این نوشتار به بررسی رویکرد بیطرفی خواهد پرداخت. پس از معرفی این رویکرد از «بیطرفی و مـفاهیم مرتبط»، «تـفکیک خیر از حق»، «موضوع بـیطرفی»، «گسترة بیطرفی»، «اشخاص موضوع بـیطرفی»، «بیطرفی و شیوههای ترویج خیر» (شیوههای قهری یا غیرقهری) و نیز «سطح بیطرفی» بحث خواهد شد. بررسی رویکرد کمالگرایی به علت گستردگی بحث مجال و مقالی دیگر میطلبد.
رویکرد بیطرفی
یکی از رویکردها به مسئلة نسبت میان حکومت و زندگی مطلوب بیطرفی است. این رویکرد میراثی غنی دارد و تبار این ایده را باید در رسالة «دربارة آزادی» جان استوارت میل، «متافیزیک عدالت» ایمانوئل کانت و «نامهای در باب تساهل» جان لاک جستجو کرد (Waldron, Legislation and Moral Neutrality, 143). به باور لاک، «دولت اجتماعی از انسانهاست که فـقط برای تأمین، حفظ و پیشبرد منافع مدنی تشـکیل شده است» (لاک، نامـهای در باب تساهل، 56). همچنین، «قـلمرو قدرت حکومت، به هیچ وجهمنالوجوه، نمیتواند و نباید به امور مربوط به رستگاری ارواح انسانها تعمیم داده شود... مراقبت از ارواح انسانها به هیچ حاکم مدنی واگذار نشده است» (همان، 57). رالز معتقد است که از منظر تاریخی، مضمون مشترک اندیشة لیبرال این بوده است که حکومت باید بکوشد نسبت به برداشتهای خیر بیطرف باشد (Rawls, Political Liberalism, 190). در مقام تبیین سیر تاریخی این رویکرد باید آموزه بیطرفی را آخرین تعبیر از نگرشی دانست که لیبرالها همواره درباره نگرش صحیح حکومتها نسبت به ایمان و باور شخصی شهروندانشان داشتهاند (Waldron, op. cit., 143).
نظریه بیطرفی به مثابه موضوعی مهم در فلسفة سیاسی در دهة 1970 با انتشار نظریه عدالت جان رالز به طور جدیتر مطرح شد. اگر چه رالز در این کتاب به طور صریح اصطلاح «بیطرفی» را به کار نبرده[6] و به اصل بیطرفی هم اشارهای نکرده است (Klosko, Perfectionism and Neutrality, 2) اما انتخاب اصول عدالت در وضعیت اولیه در پس پردة بیخبری انجام میشود که فرد نه تنها از موقعیت طبقاتی، وضعیت اجتماعی، بخت برخورداری از قابلیتها و مواهب طبیعی، هوش و توانایی و جنسیت خود مطلع نیست، بلکه دربارة تلقیاش از خیر و جزییات طرح عقلانیاش برای زندگی نیز چیزی نمیداند (Rawls, A Theory of Justice, 136-7). رالز بر این باور است که مقایسة ارزشی برداشتهای مختلف افراد از خیر که سازگار با اصول عدالت هستند، لازم نیست از اینرو افراد آزادی برابر برای تعقیب برنامههای زندگی دلخواه خود دارند، البته تا آنجا که به نقض اصول عدالت نیانجامد (Ibid, 136-7). از دید او، «حکومت حق یا تکلیفی نسبت به موضوعات اخلاقی و دینی یا خواست اکثریت در این خصوص [هر چه که باشد] ندارد. تکلیف حکومت محدود است به تضمین شرایط آزادی اخلاقی و دینی برابر.» (Ibid, 212).
به زعم والدرون، احتمالا روشنترین تبیین از مفهوم بیطرفی را دورکین ارائه کرده است. اگر چه این مفهوم برای کسانی که نوشتههای لاک یا میل را خواندهاند، کاملاً آشناست و هر چند مفاهیم آشنایی همچون تساهل، سکولاریسم و فاصلهگیری دولت از دین و اخلاقیات شخصی را به ذهن متبادر میکند، اما صورتبندی دورکین از آن کاملاً تازه است (Waldron, op. cit., 144). از نظر دورکین: تصمیمهای سیاسی تاحدی که امکان دارد باید از هر مفهوم خاص از زندگی خوب یا آنچه به زندگی ارزش میبخشد مستقل بمانند؛ و از آنجا که شهروندان یک جامعه از نظر تلقیها[یی که زندگی را ارزشمند میسازد] متفاوتند، دولتی که یک تلقی را بر تلقیهای دیگر ترجیح میدهد ـ خواه به این علت که مقامهای دولتی به برتری ذاتی یک تلقی اعتقاد دارند و خواه به این دلیل که یکی از تلقیها بیش از سایرین مورد قبول و حمایت اکثریت جامعه یا یک گروه پرنفوذ است ـ نمیتواند با همه شهروندان به عنوان انسانهای برابر رفتار کند (دورکین، پیشین، 8-107).
بیطرفی و مفاهیم مرتبط
چنانکه از مطالب پیشین دریافت میشود، مفهوم بیطرفی با مفاهیمی همچون تساهل و عرفیگرایی (سکولاریسم) ارتباط نزدیکی دارد از این جهت، توجه به ربط و نسبت این مفاهیم میتواند به یافتن درک صحیح از بیطرفی کمک کند. در مقام تبیین بیطرفی آوردهاند که این امر وضعیتی است که در آن دو یا چند شخص با هم اختلافنظر دارند و شخصی که بیطرفی وی مطالبه میشود، باید الف) خود طرف این نزاع نباشد ب) در جایگاهی باشد که بتواند بر نزاع اثر بگذارد (Waldron, op. cit., 145-6). تفاوت تساهل و بیطرفی در این است که هر چند در تساهل شرط دوم محقق است، یعنی شخص سوم در موضعی است که با حمایت یا ایجاد ممانعت برای یکی از طرفها میتواند بر نزاع اثر بگذارد، اما شرط اول محقق نیست. تساهل، برخلاف بیطرفی مستلزم عدم شرکت شخص سوم در نزاع و خودداری از داشتن نظر و ابراز آن نیست (Zellentin, Neutrality as a Twofold Concept, 161). تفاوت دیگر این دو مفهوم در قلمرو آنهاست. هم اشخاص و هم حکومت، تعهد به تساهل دارند اما چنانکه در مباحث آتی خواهد آمد، اصولاً حکومت است که ملزم به رعایت بیطرفی نسبت به برداشتهای گوناگون خیر است. تساهل فضیلتی است که ورای قلمرو سیاسی هم موضوعیت دارد، اما بیطرفی به باور معتقدانش فضیلتی خاص قلمرو سیاسی است.
در خصوص نسبت بیطرفی با عرفیگرایی و لائیسیته در مباحث بعدی اشاراتی خواهیم داشت. در این مجال تنها به ذکر این نکته بسنده میکنیم که بیطرفی حاصل تعمیم قلمرو ایدههای عرفیگرایی و لائیسیته که به نسبت حکومت با باورهای دینی میپردازند، است.
باید تـوجه داشت حکومت بیطرف الزاماً حـکومت حداقلی نیست. حکومت بیطرف میتواند الگویی از توزیع ثروت را اجرایی کند اما بیطرفی حکومت مستلزم آن است که مطلوب بودن، این الگو مستلزم پیشفرض گرفتن برتری یک سبک از میان سبکهای مختلف زندگی مطلوب نباشد (Larmore, Patterns of Moral Complexity, 44-5).
تفکیک خیر از حق
بیطرفی حکومت نسبت به زندگی مطلوب بر اساس تفکیک میان خیر (امر خوب[7]) و حق (امر درست[8]) بنا شده است[9]. گفتنی است گزارههای ناظر به خیر آنچه را به لحاظ ماهوی و اخلاقی ارزشمندند یعنی اهداف، افعال و روابط خوب انسانی را مشخص میکنند. گزارههای راجع به حق یک طرح واحد و متلائم از زندگی را شکل نمیدهند بلکه در عوض ادعاهایی هنجاری هستند که تعامل کثیری از عاملان دارای برداشتهای مختلف از خیر را سامان میدهند؛ این مهم از طریق مشخص کردن آنچه که افراد میتوانند و نمیتوانند منصفانه از یکدیگر توقع داشته باشند، انجام میگیرد (Lecce, Against Perfectionism, 234).
تفکیک میان حق و خیر ابتدا از سوی کانت در قالب تقسیم حوزة «ارزش» به دو بخش ارائه شده است: بخش مربوط به اخلاق یا فضیلت[10] و بخش مربوط به قضا یا عدالت[11]. از دید کانت، «هر تکلیفی یا تکلیف ناشی از حق است یعنی تکلیفی که یک قانونگذاری خارجی (برونی) برای آن ممکن است یا تکلیف ناشی از فضیلت است که چنین چیزی برای آن ممکن نیست. نوع دوم صرفاً به این دلیل نمیتواند تابع قانونگذاری خارجی باشد که در پی غایتی است که این غایت (یا داشتن آن) خود یک تکلیف است. اما کسی نمیتواند از طریق قانونگذاری خارجی برای خود غایت تعیین کند زیرا این عمل یک فعل درونی نفس است» (کانت، فلسفه حقوق، 76). وی در جای دیگری آورده است که «درواقع تمایز تکلیف فضیلت از تکلیف حق در این است که در مورد تکلیف حق یک اجبار خارجی اخلاقاً ممکن است در حالی که تکلیف فضیلت فقط مبتنی بر یک خوداجباری آزاد است...» (کانت، فلسفه فضیلت، 37) «تکالیف فضیلت چنان تکالیفی هستند که در خارج از ذهن نمیتوان برای آنها قانون تعیین کرد» (همان، 70). در حقیقت در سطح امر حق یا درست صرفاً با تضمین ارادة آزاد فرد سر و کار داریم و داوری در باب محتوای عمل برآمده از این اراده را به خود فرد وامیگذاریم حال آن که در سطح امر خیر یا خوب محتوای عمل برآمده از ارادة آزاد نیز محل بحث و داوری است (ر.ک: راسخ، آزادی چون ارزش، 294-290؛ راسخ، نظریة حق و استاینر، مفهوم عدالت).
جان رالز این تمایز را در قالب نظریة «تقدم حق بر خیر[12]» مطرح میکند. به بیان وی فرد نباید از منظر آن نگرش به خیر که مستقل از او تعریف شده، اقدام به شکل دادن به زندگی خود کند. اصل «تقدم فرد بر غایات خود» پشتیبان نظریة مذکور است که به موجب آن فرد «بر غایاتی که خود تصدیق کرده مقدم است؛ حتی یک غایت مسلط باید از میان امکانهای متعدد برگزیده شود». نتیجه این خواهد شد که حق را بر خیر مقدم بدانیم (Rawls, op. cit., 560). نتیجه تقدم حق بر خیر این خواهد بود که تعریف حقهای افراد باید منصرف از برداشتی از خیر باشـد که خود یا دیگران (از جمله جامعه و حکومت) برگزیدهاند.
موضوع بیطرفی
وقتی بیطرفی یک تصمیم سیاسی تقاضا میشود، بیطرفی کدام مؤلفه در نظر است؟ مبنای موجه، هدف یا نتیجة آن سیاست از جمله مؤلفههایی هستند که در این خصوص به مثابه موضوع بیطرفی به آنها ارجاع داده شده است؛ بیطرفی یکی، دو یا همة آنها میتواند مد نظر باشد.
برای یک تصمیم خاص میتوان دلایل موجه مختلفی متصور شد که ممکن است برخی از آنها غیربیطرفانه یعنی مبتنی بر برداشتی خاص از خیر باشند. قید بیطرفی اتخاذ تصمیم سیاسی بر مبنای توجیهات غیربیطرفانه را نهی میکند. لاک تفکیک میان این دو قسم توجیه و نفی اتخاذ تصمیم بر مبنای توجیهات غیربیطرفانه را چنین توضیح میدهد که اگر «مصلحت اجتماع ایجاب کند برای افزایش نسل گاوها که به دلیل مرگومیر زیاد از بین رفتهاند، مدتی هرگونه ذبحی ممنوع شود، در این حال چه کسی دخالت حاکم مدنی را در منع کردن همه رعایا از کشتن گاوها برای هر استفادهای که باشد نادرست خواهد شمرد؟... قانونی که در این زمینه وضع میشود مربوط به مذهب نیست بلکه ناظر به یک امر سیاسی است. یعنی قانون به مراسم قربانی کاری ندارد بلکه ذبح گاوها را ممنوع میکند» (لاک، پیشین، 114). همچنان که از این مثال برمیآید، قانون ممنوعیت ذبح گاو اگر بر مبنای ملاحظات اقتصادی یا بهداشتی باشد، قانون موجهی است ولی اگر از باب مخالفت با یک فرقة مذهبی باشد موجه نخواهد بود (Waldron, op. cit., 150).
یکی دیگر از موضوعات بیطرفی، بیطرفی هدف است. بر این اساس، بیطرفی تصمیمات سیاسی در گرو بیطرفی اهداف آنهاست. برای نمونه کمک مالی حکومت به افراد برای تشکیل خانواده میتواند با هدف بیطرفانهای چون افزایش بهرهوری اقتصادی انجام شود (با این فرض که افراد متأهل بازدهی اقتصادی بیشتری دارند) اما هدف غیربیطرفانهای چون ارتقای سطح اخلاقی جامعه نیز متصور است (با این فرض که متأهل شدن افراد باعث ارتقای اخلاقی آنها و به نفع جامعه میشود) که امکان دارد به موجب رویکرد بیطرفی پذیرفتنی نـباشد. نمونة دیـگر کاستن ساعات کار مـیتواند به منـظور کاهـش مـصرف انرژی یا با هـدف ایجاد فرصت بیشتر برای خودسازی و عـبادت افراد انجام شود، که به دلیل غیربیطرفانه بودن هدف اخیر تصمیم یادشده با ملاک حفظ بیطرفی موجه نیست.
دلایل توجیهکنندة بیطرفی معمولاً متضمن اهداف بیطرفانه هستند (Larmore, The Morals of Modernity, 126) و بر این اساس تحقق یکی از آنها برای حصول بیطرفی کفایت میکند. با این حال وضعیتهایی متصور است که تصمیم با هدف غیربیطرفانه دارای توجیه بیطرفانهای باشد. برای نمونه ممکن است تصمیم به هدف ترویج آموزههای دین اکـثریت در موضوعی خاص در پیش گرفته شده باشد که این سیاست دارای توجیه بیطرفانهای چون حفظ صلح و ثبات باشد (Arneson, Liberal Neutrality on the Good: An Autopsy, 194). افزون بر این کنار گذاشتن برخی دلایل موجه غیربیطرفانه برای تصمیمات بدین معنا نیست که دلایل موجه غیربیطرفانه دیگری برای آن تصمیمات وجود ندارد و قابل ارائه نیست. از اینرو برای تحقق بیطرفی علاوه بر ارائه دلایل موجه بیطرفانه باید در پی تحقق بیطرفی اهداف نیز بود (Beckman, The Liberal State and the Politics of Virtue, 122).
افزون بر اینکه دلایل موجه و اهداف تصمیمات سیاسی میتوانند موضوع بیطرفی قرار گیرند، نویسندگان مختلف به بیطرفی آثار و نتایج تصمیمات نیز اشاره کردهاند. آرنسون اقتضای بیطرفی اثر و نتیجه را این میداند که برداشتی از خیر بر دیگر برداشتها برتری نیابد یا اینکه مدافعان برداشتی از خیر بر مدافعان دیگر برداشتها برتری نیابند (Arneson, op. cit., 193). لازم به ذکر است که اغلب بیطرفگرایان این موضوع بیطرفی را به حق مردود شمرده و آن را غیرقابل دفاع میدانند. برای نمونه رالز بیطرفی نتیجه را غیرعملی دانستهاست (Rawls, Political Liberalism, 194). همچنین ادعا شده است که حکومتی که بخواهد بیطرفی نتیجه را محقق کند باید در پی این باشد که برداشت خیر هر شخص، صرفنظر از هزینههایی که برای دیگران در بر دارد، با سهولت برابر اجرا شود. اقتضای این امر اختصاص یارانـه به سلایق پرهزینه خواهد بود، امری که با اصل مسئولیت شخصی و انـصاف، که مـحور نظریات بـرابریطلبانـة افـرادی هـمچون دورکین است، مـنافات دارد (Macleod, Liberalism, Justice, and Markets, 191).
گستره بیطرفی
برخی نویسندگان از ضرورت بیطرفی حکومت نسبت به تمامی برداشتهای خیر سخن گفته و میان این برداشتها قائل به تفکیک نشدهاند. از نگاه این نویسندگان تفاوتی میان برداشتهای خیر نیست و همگی باید مشمول قید بیطرفی باشند. بر این اساس میتوان نویسندگانی چون رالز، دورکین، آکرمن و والدرون را از جمله بیطرفگرایانی دانست که به بیطرفی حکومت نسبت بـه همة برداشتهای خیر معتقدند. در مـقابل برخی از طرفـداران بیطرفی بر این باورند که اقتضای بیطرفی این نیست که حکومت نسبت به همة برداشتهای مربوط به زندگی مطلوب بیطرف باشد؛ حکومت تنها باید نسبت به برداشتهای واقعاً اختلافی در جامعه بیطرف باشد Larmore, Patterns of Moral Complexity, 67)). به موجب این رویکرد اگر در جامعه برداشتهایی از خیر وجود داشته باشند که اختلافی نباشند، میتوان آنها را به نحو موجهی مبنای اقدامات حکومت قرار داد. برای نمونه در بسیاری از جوامع باورهایی چون مطلوب بودن خانواده سنتی و نیز نامطلوبی رفتارهای نامتعارف جنسی اختلافی نیستند، از این رو حکومت میتواند این شکلهای مطلوب زندگی را ترویج و از شکلهای نامطلوب ممانعت کند.
به نظر میرسد تفاوت گذاشتن میان برداشتهای اختلافی و غیراختلافی از زندگی مطلوب پاسخی باشد به انتقادی که در مورد نظریات بیطرفگرایانة مطلق چون نظریة رالز، دورکین یا آکرمن مطرح شده است. به موجب این نقد، «همة برداشتهای زندگی مطلوب مشابه نیستند و همة آنها به میزانی واحد بیطرفی حکومت را اقتضاء نمیکنند» (Sinopoli, Liberalism and Contested Conceptions of the Good, 645).
محدود کردن نظریة بیطرفی به برداشتهای اختلافی با دو ایراد روبروست: نخست اینکه حتی اگر افراد در خصوص ترجیح شیوهای از زندگی یا برداشتی از خیر به توافق برسند، دلیلی بـرای ابـتنای تصمیمات حکومت بر آن نخواهد بود، چرا که مـمکن است بـرداشتهای غیراختلافی فعلی در آینده اختلافی شوند. برای نمونه در گذشته رشد فزایندة اقتصادی به دلیل تأثیر مثبت بر رفاه افراد با مخالفتی روبرو نبود اما به دلیل گسترش نگرانیهای زیستمحیطی در این خصوص اختلاف به وجود آمده است. در چنین مواردی حکومتها با شـمار زیادی از سیاستها و قوانین مواجهاند که فاقـد دلیل موجه مبتنی بر بیطرفیاند. به نظر برخی بر این اساس برای اجتناب از این چالش بهتر است از آغاز همة برداشتهای خیر کنار گذاشته شوند (Ibid, 652). دوم اینکه ممکن است یک ادعا به صرف مخالفت برخی افراد با آن اختلافی باشد، حتی اگر مخالفان دلیل معقولی برای مخالفت خود نداشته باشند. در این صورت به نظر میرسد کنار گذاشتن یک سیاست یا قانون معقول به صرف مخالفت بیدلیل برخی افراد صحیح نباشد (Arneson, op. cit., 195-6).
گسترة نـظریة بـیطرفی براساس نـظری دیگر بایـد از بـرداشتهای اخـتلافی نـیز مـحدودتر و مـنحصر بـه برداشتهای دینی شـود. از اینرو برخی نویسندگان یـکی از ایـرادات بیطرفگرایان را این میدانند که آنچه از حکومت غیر بیطرف در ذهن دارند حکومتی است که آموزههای دینِ رسمیشدهای را مبنای قوانین و سیاستهای غیربیطرفانه خود قرار دادهاست (Ibid, 215). این امر سبب شده است که آنها همان مواجههای را که با این قسم حکومتها دارند به دیگر موارد نیز تعمیم دهند، حال آنکه این قسم از حکومتهای غیربیطرف برداشت خیری که از آن دفاع میکنند تنها مصداق متصور نقض بیطرفی نیست و مهمتر اینکه مصداقی غیرمعمول است. به همین دلیل نباید دیگر برداشتهای خیر را با برداشتهای دینی در یک کفه ترازو گذاست (Sinopoli, op. cit., 655).
تفاوت عمدة میان برخی برداشتهای دینی و دیگر برداشتها، خیر به ویژگی انحصارگرایی (طردکنندگی) آنها باز میگردد. این قسم برداشتهای دینی صرفاً خود را برحق و رستگاری را منحصر به خود میدانند (خلیلی، انحصارگرایی ادیان،71). افزون بر این باید به این نکتة مهم اشاره کرد که ویژگی طردکنندگی در سطح برداشتهای دینی متوقف نمانده است و مذاهب موجود در هر یک از ادیان گاه به شکل شدیدتری گرایش به انحصارگرایی دارند. طرفه آنکه باورهای دینی فرد در مقایسه با باورهای افراد دیگر یا با باورهای غیردینی همان فرد متفاوت است. مؤمنان باورهای دیگری نیز دارند که به یک اندازه به هر دو نوع باور تعلق خاطر ندارند، رابطة فرد با باورهای دینیاش امری وجودی و وجدانی است.
برخی نویسندگان بر این باورند که چون این مسائل زمینهای را فراهم کرده است تا در طول تاریخ کشمکشهای دینی و مذهبی منبع مداوم نزاعهای سیاسی و اجتماعی باشند و دورنمایی روشن برای حل و فصل عقلانی و صلحآمیز این نزاعها وجود ندارد، احتیاط چنین اقتضا میکند که از ورود برداشتهای مربوط به عرصة ادارة امور عمومی پرهیز شود (Sinopoli, op. cit., 655). باری از آنجا که دیگر برداشتهای خیر با چنین معضلاتی روبهرو نیستند لازم نیست اصل بیطرفی به آنها نیز گسترش داده شود.
اشخاص مشمول بیطرفی
یکی دیگر از پرسشهای مربوط به اصل بیطرفی آن است که این اصل بر تصمیمات سیاسی کدام یک از فاعلان یا اشخاص اعمال میشود؟ آیا صرفاً شامل تصمیمات حکومت میشود؟ آیا بر اشخاص خصوصی نیز اعمال میشود؟ اگر این گونه است، بر کدام یک از اشخاص قابل اعمال است؟
با توجه به آنچه تاکنون گفته آمد، بدیهی است که مدافعان نظریة بیطرفی قطعاً آن را بر تصمیمات و اقدامات حکومت، هر سه قوة حکومتی، اعمال میکنند. به دیگر سخن قوة مقننه در امر قانونگذاری، قوة مجریه در امر اجرای قوانین و دادگاهها و نظام قضائی در صدور احکام و اجرای آنها ملزم به رعایت بیطرفیاند.[13] در این خصوص رالز اهمیت ویژهای به دیوان عالی میدهد که وظیفة تجدیدنظر عالی قضایی را بر عهده دارد (Rawls, op. cit., 231). به باور او قضات این دادگاه در تفسیر قانون اساسی نباید به نظام اخلاقی شخصی خود استناد کنند. آنان همچنین نباید به نگرشهای مذهبی و فلسفی خود یا دیگران استناد کنند (Ibid, 236). بر این اساس نهادهایی با کارکرد مشابه که وظیفة تطبیق قوانین عادی با قانون اساسی و یا تفسیر قانون اساسی را بر عهده دارند، تکلیف مهمی در رعایت اصل بیطرفی دارند.
اما در مورد لزوم رعایت اصل بیطرفی از سوی شهروندان عادی، گفتنی است بسیاری از صورتبنـدیهای ارائه شـده از بیطرفی صرفاً حکومتها را ملزم به رعایت این اصل میدانند. برای نمونه، رالز در تعریفی که از بیطرفی اهداف و آثار یا نتایج ارائه میدهد، حکومت را در کانون توجه خود قرار داده است (Ibid, 193). به تعبیر جوزف رَز، «اقدام حکومت باید ناظر به آرمانهای زندگی بیطرفانه باشد» (Raz, The Morality of Freedom, 100). رز ضمن اعتراف به ساکت بودن نظریهاش در این مورد که آیا اقدام سیاسـی افراد در انتخابات میتواند با هدف ترویج برداشت خاصی از خیر باشد یا خیر، به این نکته اشاره میکند که در نوشتههای بیطرفگرایان به این مسأله توجهی نشده است (Ibid, 100f). از دید جرمی والدرون، نظر بیطرفگرایان این نیست که افراد به طور کلی باید نسبت به زندگی مطلوب بیطرف باشند، یا اینکه بیطرفی نوعی فضیلت اخلاقی یا فکری است که همه باید به آن اهتمام داشته باشند، بلکه الزام بیطرفی خاص قلمرو هنجارهای سیاسی است. با این حال وی تصریح میکند که پذیرفته نیست اشخاص در هنگام رأیدادن از برداشت خاصی از خیر جانبداری کنند. باری، والدرون اشارهای به الزامات و پیامدهای این موضوع نمیکند (Waldron, op. cit., 154).
رالز نیز اشخاص خـصوصی را در برخی موارد مشمول قـید بیطرفی دانسته است. به تعبیر او داوریهای شـخصی افراد دربارة مسائل سیاسی مشمول قید بیطرفی نمیشوند. گفتوگوهای افراد دربارة مسائل سیاسی به مثابه اعضای انجمنهای دینی یا دانشگاهی میتواند غیربیطرفانه و براساس باورهای اخلاقی و دینی آنها باشد. اما این قید بر شهروندانی که در عرصة عمومی به فعالیت سیاسی میپردازند و بر اعضای احزاب سیاسی و نامزدها در مبارزات انتخاباتی و بر دیگر گروههای حامی آنان اعمال میشود. از دید رالز هنگامی که شهرونـدان دربارة مسائل مربوط بـه قانـون اساسی و عدالت بـنیادین رأی مـیدهند قید بیطرفی بر آنان نیز اعمال میشود (Rawls, op. cit., 215).[14]
به هر حال، سؤال اصلی این است که آیا شمول بیطرفی بر اشخاص خصوصی ضرورت دارد؟ در واقع افراد به شیوههای گوناگون بر تصمیمات حکومت تأثیر میگذارند. آنان بر مبنای اولویتها و ملاحظات خود نمایندگان مجالس قانونگذاری و متصدیان مناصب حکومتی را انتخاب میکنند و از منتخبان انتظار تحقق آن اولویتها و ملاحظات را دارند. این امر مبنای انتخاب مجدد یا کنار گذاشتن منتخبان خواهد بود. مهمتر اینکه، آنان با شرکت در همهپرسی اقدام به تصویب یا اصلاح قانون اساسی یا قوانین عادی میکنند. بر این اساس شاید بتوان گفت بدون ملزم کردن شهروندان به رعایت بیطرفی در تصمیمات سیاسی و عمومی نتوان حکومت را به بیطرفی ملزم کرد (Sher, Beyond Neutrality: Perfectionism and Politics, 29).
بیطرفی و شیوههای ترویج خیر
چنانکه گفته آمد، بیطرفگرایان مدعیاند حکومت نباید برای ترویج خیر اقدامی انجام دهد. حال، با توحه به اینکه حکومت ابزارهای مختلف قهری و غیرقهری، همچون ابزارهای مالی (مثل مالیات و یارانه)، آموزشی و حقوقی در اختیار دارد که میتواند برای پیشبرد سیاستهای کمالگرایانه از آنها استفاده کند، پرسش این است که اصل بیطرفی کدام یک از شیوههای ترویج برداشتهای خیر را ممنوع میکند؟ آیا استفادة حکومت از ابزارهای غیرقهری نیز ممنوع است؟
معمولترین پاسخ به این پرسش آن است که بیطرفی استفاده از زور و تهدید را منع میکند. بیطرفگرایان با همة اختلاف نظرهایی که دارند، بر رد «اخلاقگرایی حقوقی» اتفاق دارند که به موجب آن اشخاص را صرفاً به این دلیل که اعمالشان ناپسند یا غیراخلاقی شمرده میشود، نباید مجازات کرد. همچنین بیطرفگرایان بر این باورند که حکومتها نباید شهروندان را به انجام امور، صرفاً به این دلیل که پسندیده یا اخلاقیاند، اجبار کنند البته به این شرط که اصل لاضرر نقض نشود (Ibid, 34). به تعبیر میل، «تنها هدف موجهی که به پاس تأمین آن میتوان بر هر کدام از افراد یک جامعة متمدن، حتی برخلاف ارادة وی، اعمال قدرت کرد این است که مانع از زیان زدن او به دیگران گردید. مصالح شخصی آن فرد (جسمانی یا اخلاقی) دلیل کافی برای مداخله کردن دیگران در کارش نیست» (میل، رساله درباره آزادی، 44-43).
آیا بیطرفی مانع از استفادة کمالگرایانه حکومتها از ابزارهای غیرقاهرانه میشود؟ هرچند برخی از نویسندگان کمالگرا کوشیدهاند حساب ابزارهایی چون یارانه و مالیات را از ابزارهای قهری جدا کنند، به نظر میرسد بیطرفگرایان اصولاً با استفاده دولت از ابزارهایی همچون مالیات و یارانه برای پیشبرد اهداف غیربیطرفانه، حتی اهداف فرهنگی و هنری، مخالف باشند.[15] از دید آنان توزیع منابع بر طبق «نظریة مضیق خیرِ» رالز و در قالب خیرهای اولیه بـه بهترین وجه، افـراد را برای تعریف بـرداشتی از خـیر برای خود و تعقیب آن قادر میسازد و اکتفای حکومت به این سطح از اقدام و احتراز از اقدامی فراتر از آن، مناسبترین شیوه برای ترویج منافع اساسی افراد در راهبری یک زندگی به واقع مطلوب است (Kymlicka, Liberal Individualism and Liberal Neutrality, 186-7). گفتنی است بیطرفگرایان خیرهای اولیه رالز را بیطرفانه تلقی میکنند. از نگاه آنان خیرهای اولیه به همة شهروندان، صرفنظر از برداشتهای خاص آنان از زندگی مطلوب، برای برخورداری از یک زندگی مطلوب کمک میکند و به همین جهت حکومتها برای ترویج و حتی بازتوزیعآنها مجازند (Lecce, op. cit., 21).
رالز در مقام رد این قسم اقدامات کمالگرایانه اظهار میدارد که از دیدگاه وی کمالات انسانی باید در حدود اصل «پیوند آزاد[16]» پیگرفته شوند. افراد به همان شیوهای که اجتماعات دینی خود را شکل میدهند برای پیشبرد منافع فرهنگی و هنری خود به همدیگر ملحق میشوند. بر این اساس مجامعی که افراد برای ارتقای هنر، علم و فرهنگ ایجاد کردهاند، به این دلیل که فعالیتهایشان ارزش بیشتری دارد، از سهم توزیعی افزونتری برخوردار نخواهند شد. این مجامع در چارچوب دو اصل عدالت رالز از عاید منصفانهای در قبال ارائة خدمات یا از کمکهای داوطلبانة شهروندان علاقهمند برخوردار میشوند (Rawls, A Theory of Justice, 328). وی تصریح میکند که «اصول عدالت پرداخت یارانه را به دانشگاه، مؤسسات، اپرا و تئاتر به این دلیل که این نهادها ذاتاً ارزشمندند، مجاز نمیداند» (Ibid, 332).
سطح بیطرفی
از دیگر مباحث مطرح در خصوص رویکرد بیطرفی این است که بیطرفی در چه سطحی باید اعمال شود؟ آیا این اصل صرفاً بر مبانی و قانون اساسی اعمال میشود یا اینکه قوانین عادی را هم در بر میگیرد؟ آیا مقررات هم باید بیطرفانه تدوین شوند؟ وضعیت تفسیر و اجرای قوانین و مقررات از سوی مدیران و قضات چگونه است؟
برخی از بیطرفگرایان قید بیطرفی را چنان تعریف کردهاند که ناظر به همة سطحهای یاد شده است. چنانکه گفته شد، دورکین در تعریف اصل بیطرفی آن را ناظر به همة تصمیمهای سیاسی میداند و میان آنها تفکیکی قائل نمیشود. آکرمن و والدرون نیز دامنة بـیطرفی را به هـمة تصمیمات سیاسـی مـیگسترانند. رالز، دستکم در نـظریه عدالت، بیطرفی را برای سطوح پایینتر از قانون اساسی نیز قائل میشود. از دید او طرفهای قرارداد اجتماعی در وضعیت نخستین در توالی چهار مرحلهای برای پل زدن میان اصول انتزاعی عدالت و تصمیمهای واقعی زندگی سیاسی، باید بر بیخبری خود تا مرحلة نهایی باقی بمانند. پردة بیخبری در هر چهار مرحله نقش خود را به منزلة صافیای برای ممانعت از دخالت دادن برداشتهای خیر افراد ایفاء میکند (Sher, op. cit., 31). این چهار مرحله عبارتند از: تعریف اصول عدالت، انتخاب قانون اساسی عادلانه، تدوین قوانین و سیاستها و «اجرای قواعد در موارد خاص از سوی قضات و مدیران و تبعیت از قواعد از جانب شهروندان» (Rawls, op. cit., 199). همین باور رالز است که وی را به نکتة مذکور وامیدارد که حکومتها اجازه پرداخت یارانه به دانشگاه، موسسات، اپرا و تئاتر را بر این مبنا که این نهادها ذاتاً ارزشمندند، ندارند. به این دلیل که این پرداختها بر اساس قوانین عادی و مقررات ناشی از آنها انجام میگیرد. با این حال رالز، چنانکه خواهیم دید، در نوشتههای بعدی خود از این دیدگاه عدول کرده است.
برخی از مدافعان بیطرفی دیدگاه بیطرفی محدود به قانون اساسی را مطرح کردهاند. از منظر آنان، عدم بیطرفی حکومت در سـطح قوانین و مقررات و تصمیمات عادی مشروط به رعایت چارچوبهای قانون اساسی پذیرفته است. همان طور که گفته شد، رالز در نوشتههای متـقدم خود افزون بـر قانون اساسی، قـوانین عادی و اجـرای این قوانین را مشمول اصل بـیطرفی میدانست. با این حال وی در نوشـتههای بعدیاش بـراساس آنـچه «الزامات انعطافناپذیرِ بیطرفانه بودنِ همة قوانین و تصمیمات سیاسی» نامیده میشود (Sher, op. cit., 32) از این دیدگاه عدول کرده است. رالز در لیبرالیسم سیاسی تصریح میکند که شهروندان و قانونگذاران آنجا که پای مبانی قانون اساسی و عدالت بنیادین در میان نیست، میتوانند بر مبنای دیدگاههای اخلاقی جامع خود اقدام کنند (Rawls, Political Liberalism, 235).[17] وی مؤلفههای مبنایی قانون اساسی را بدین نحو برمیشمارد: الف) اصول بنیادینی که ساختار کلی دولت و فرایندهای سیاسی یعنی قوای سهگانه و قلمرو حکومت اکثریت را مشخص میکنند ب) حقوق و آزادیهای بنیادین برابر افراد که اکثریت قانونگذار باید به آنها احترام بگذارد. از جمله این حقوق و آزادیها حق رأی و مشارکت در امور سیاسی، آزادی وجدان، آزادی اندیشه و تشکل و نیز حمایت از حاکمیت قانون است (Ibid, 227).
دلایل رالز برای محدود کردن قلمرو بیطرفی و کنار گذاشتن بخش عمدهای از تصمیمات و اقدامات سیاسی از این قلمرو کدامند؟ وی بیطرفی در این تصمیمات را نه دستیافتنی و نه مطلوب میداند (راولز، عدالت به مثابه انصاف، 221). از نظر رالز دلایل بیطرفانه[18] قادر به حل همه مسائل قانونگذاری نیست. مجالس قانونگذار به مسائل زیادی میپردازند و در مورد امور مختلف فراوانی قانون وضع میکنند. این قوانین از ارزشهای غیرسیاسی و به طور خاص از آرمانهای کمالگرایانه متأثر شدهاند که گریزی از آن نیست و این امر نامطلوب نیز نیست. قوانین مالیاتها، قوانین حاکم بر مالکیت، قانـونگذاری مربوط بـه حفظ محیط زیست و کـنترل آلودگی، قـوانین تأسیس پارکهای ملی و مصوبات مربوط به بودجة موزهها و امور هنری در زمرة آن قوانیناند (همان، 159). با این همه رالز تصریح میکند که به باور او حل و فصل مسائل سیاسی با تمسک به دلایل بیطرفانه بسیار مطلوب است هرچند همواره چنین چیزی ممکن نیست (Ibid, 215).
به تعبیر فریمن شاید تردید رالز برای تعمیم دلایل بیطرفانه به همة تصمیمات سیاسی، به این دلیل است که بازداشتن شهروندان از تصویب قوانین غیربیطرفانه محدودیتهای بسیار زیادی را بر اعمال حق برابر آنها به مشارکت سیاسی اعمال میکند. برای نمونه اگر مجلس به رغم مخالفت شمار زیادی از شهروندان یا عدم وجود نفع برای آنان برای حفظ برخی نواحی طبیعی، تأسیس پارکهای ملی و فعالیت ارکستر ملی بودجهای تصویب کند، این امر واقعاً غیردموکراتیک یا نامشروع است (Freeman, Rawls, 397-398).
برخی دیگر از مدافعان بیطرفی محدود به شکل جزییتری به آن پرداخته و کوشیدهاند دستنیافتنی و نامطلوب بودن قرائت گسترده از بیطرفی را نشان دهند. برایان بری بر این باور است که سیاستهای عمومی در بسیاری از موضوعات بازتابدهندة برداشتهای خاصی از خیر هستند که از جمله آنها میتوان به سیاستهای ناظر به حفظ آثار باستانی و بناهای تاریخی، حمایت از نواحی دارای زیباییهای طبیعی، پرداخت یارانه برای امور هنری و مانند آنها اشاره کرد. از دید او تصمیمات راجع به آنچه که در مدارس عمومی باید آموزش داده شود باید به روشنی در بردارندة نگرشی خاص نسبت به ارزش برخی امور باشد. بر این اساس این فرض که شیوهای برای تعریف سیاستهای آموزشی وجود دارد که بین همة برداشتهای خیر بیطرف است، فرضی معقول نیست. در نتیجه، آنان که از نظریة بیطرفی تقنینی (و نه اساسی) در طراحی یک سیاست آموزشی بیطرفانه حمایت میکنند کارشان با شکست مواجه خواهد شد (Barry, Justice as Impartiality, 161).
استدلال برای نامطلوب بودن بیطرفی کامل این است که ضرورت بیطرفی همة قوانین و تصمیمات مستلزم کنار گذاشتن تک تک قوانین و سیاستهایی است که توجیهات یا اهداف تصویب و تدوین آنها مبتنی بر برداشتی از خیر بودهاند، حال آنکه برخی از قوانین ارزشمند از این جمله بودهاند و برخی از آنها اساساً اختلافی نبودهاند مانند قوانین علیه آزار حیوانات و برخی که اختلافی بودهاند چشمپوشی از آنها آسان نیستمانند قوانین محیط زیستی یا مربوط به پرداخت یارانه به امور هنری. با عنایت به این تبعات ناخوشایندِ بیطرفی کامل، محدود کردن گسترة بیطرفی از سوی رالز و دیگران خردمندانه به نظر میرسد(Schaller, Liberal Neutrality and Liberty of Conscience, 109-110).
همچنین در مقام توجیه این تحدید گفته شده است که با توجه به اهمیت و جایگاه مبانی قانون اساسی و عدالت بنیادین، بیطرفانه بودن آنها ضروری است، ولی در یک نظام سیاسی عادلانه در عین حال که شهروندان از هر یک از تصمیمات رضایت ندارند، چه اینکه اجماع تحقق یافتنی نیست، ساز و کارهای دموکراتیک برای شهروندان فرصت مناسب برای مطرح کردن نظریات خود و اثرگذاری بر جریان تصمیمگیری در این موضوعات را فراهم میآورد (Scanlon, Rawls on Justification, 163). به دیگر سخن، در چارچوب قانون اساسی و اصول عدالت، افراد با نگرشهای مختلف در باب خیر میتوانند در رقابت با همدیگر در فرآیندی دموکراتیک بکوشند سیاستها و قوانین غیربیطرفانه مورد نظر خود را به تصویب برسانند. آنان که رقابت را میبرند، در یک رقابت دموکراتیک منصفانه برنده شدهاند و بر این اساس در اجرای اولویتهای خود محقاند. اقلیت هم این بخت را دارد که برندة انتخابات بعدی باشد (Arneson, op. cit., 209). از اینرو در یک چارچوب سیاسی بیطرفانه تصمیمات غیربیطرفانه برای همة افراد جامعه (از جمله کسانی که به برداشت پشتیبان آن تصمیمات باور ندارند) قابل پذیرش است، چرا که اتخاذ آنها با رویهای منصفانه انجام شده است که بر مبانی موجه بیطرفانه استوار هستند.
باری برخی از صاحبنظران این تفکیک را برنتابیده و آن را ناموجه میدانند. از منظر پیروان این دیدگاه محدود کردن بیطرفی به مباحث اساسی نظریهای متزلزل است. اگر دلایل موجهی برای بیطرفی وجود داشته باشد، فراتر از قانون اساسی و عدالت بنیادین خواهد رفت و اگر دلایل قویای برای عدم بیطرفی وجود داشته باشد، موضوعات قانون اساسی و عدالت بنیادین را نیز در بر میگیرد (Ibid, 209).
آیا برای دفاع از این قسم بیطرفی تمسک به فرایندهای دموکراتیک کارساز است؟ پاسخ منفی است، به نظر میرسد تمسک به فرایندهای دموکراتیک صرفاً برای طفره رفتن از ارائة دلایل قانعکننده برای چنین محدودسازی است. اصل بیطرفی نه برای تضمین منصفانه بودن فرایندهای دموکراتیک بلکه چنان که گفته آمد، قیدی است بر دلایل موجه و اهداف تصمیمات دموکراتیک (Ibid, 209-210). افزون بر این در جوامع دموکراتیک پدیدة «اقلیت دائم» وجود دارد، اقلیتی که هیچ گاه اکثریت نشده و از این جهت برداشت آنان از خیر مبنای تصمیمات سیاسی قرار نخواهد گرفت.
نتیجهگیری
بیتردیـد داوری در مورد بیطرفی و نیز انتخاب گزیـنههای مطرحشده در دوگانـهها و چـندگانههایی که به میان آورده شدند، مستلزم پرداختن بـه مبانی و دلایـل موجه رویکرد بـیطرفی و نیز نـقدهای مطرح شـده بـر آن است. به ویژه بـرخی نویسندگان تـفکیک بیطرفگرایان میان حق و خیر را قابل دفاع نمیدانند. احترام به خودآیینی و برابری افراد، ضرورت مشروعسازی قدرت، شک معرفتشناختی، تکثرگرایی و ذهنیتگرایی از جمله دلایل موجهی هستند که در دفاع از بیطرفی پیش نهاده شدهاند. در مقابل فردگرایانه بودن بیطرفی به این معنا که بیطرفی علیه شیوههای زندگی غیرفردگرایانه تبعیض روا میدارد از جمله نقدهایی است که بر این نظریه وارد شده است. براساس این نقد، ایراد دیگری زیر عنوان «تناقض و خودشکنی بیطرفی» مطرح شده است؛ این رویکرد در حالی بیطرفی حکومت میان برداشتهای گوناگون خیر را تجویز میکند که دلایل موجه خود بیطرف نیستند.
از دیگر سو نباید از شناخت رویکرد رقیب، یعنی کمالگرایی، نیز غافل بود. کمالگرایی، افزون بر اینکه مبنای عمل اغلب حکومتها در زمانهای مختلف بوده است، دلایل موجه قابل توجهی دارد. البته این رویکرد نیز با نقدهایی جدی روبهروست.
[1]ـ برای مثال، حکومتها با مسائل فرهنگی ـ هنری جامعه برخوردهای متفاوتی دارند (برای مطالعه مدل فرانسوی این امر، ر.ک.: ایوبی، سیاستگذاری فرهنگی در فرانسه: دولت و هنر). همچنان که از مباحث این نوشتار دریافت خواهد شد، ارزیابی سیاستهای فرهنگیهنری حکومتها و مقایسه آن با همدیگر منوط به ارزیابی و مقایسه این دو پاسخ است.
[2]- Neutrality
[3]- Perfectionism
[4]- Conceptions of Good Life
[5]- Conceptions of the Good
[6]ـ رالز معتقد است که واژة بیطرفی به دلیل برخی دلالتهای گمراهکننده (یعنی بیطرفی نتایج) نامناسب است و، بر این اساس، از به کارگیری آن احتراز میکند (Rawls, Political Liberalism, 191). کیملیکا بر این باور است که رالز به جای بیطرفی از عبارت «تقدم حق بر خیر» استفاده کرده است (کیملیکا، جماعتگرایی، 138).
[7]- The Good
[8]- The Right
[9]ـ به نظر میرسد تفکیک خیر از حق با اصل بیطرفی رابطة استلزامی نداشته باشد؛ میتوان این تفکیک را پذیرفت و در عین حال به بیطرفی تن نداد. برای نمونه مشابه چنین تفکیکی در نوشتههای رَز که کمالگراست نیز آمده است (ر.ک: Raz, 1986, p. 213).
[10]- Tugend
[11]- Recht
[12]- The Priority of The Right over The Good
[13]ـ تفاوت این برداشت از بیطرفی با ایدة آشنای بیطرفیِ قضایی روشن است. بیطرفیِ قضایی ناظر به نسبت قاضی با طرفین دعوا است. بر این اساس میتوان گفت قاضی از دو جهت باید بیطرف باشد: یکی مواجهة بیطرفانه با طرفین دعوا و دیگری رعایت بیطرفی در صدور و اجرای حکم به شرح فوقالذکر.
[14]ـ رالز در نوشتة بعدی خود دامنة اشخاص خصوصیِ مشمول قید بیطرفی را محدود کرده است (ر.ک: Rawls, The Idea of Public Reason Revisited, 767).
[15]ـ برخی از بیطرفگرایان کوشیدهاند در چارچوب اصل بیطرفی برای حمایت حکومت از فعالیتهای فرهنگی و هنری توجیهاتی فراهم آورند که از جمله میتوان به نوشتاری از دورکین با عنوان «آیا دولت لیبرال میتواند حامی هنر باشد؟» اشاره کرد (ر.ک: Dworkin, A Matter of Principle, 221-233)
[16]- Free Association
[17]ـ لازم به ذکر است رالز بخشی از قوانین عادی را نیز مشمول قید بیطرفی دانسته است. قوانین مربوط به قانون اساسی و قوانین مربوط به مسائل به شدت تفرقهانگیز (مثل سقط جنین) از این جملهاند (ر.ک: راولز، عدالت به مثابه انصاف، 82).
[18]ـ گفتنی است رالز، به جای «دلیل بیطرفانه»، اصطلاح «استدلال عمومی» (Public Reason) را به کار برده است.